به همین سادگی
رود سرما از میان شکاف تپه ها به سوی شهر جاری شده بود.یقه ی پالتوی بارانی اش را روی گردنش فشرد.پشت سر ش انبوه ابرها ی درهم، تپه ها را در بر گرفته بودند. روبرویش خیابان درختی کشدار و ساکت بود. دم پر شالگردنش از روی شانه اش لغزید و به آرامی در باد تاب برداشت.درخت های پای تپه ها در مه روان ناپیدا می شدند. از تپه ها روگرداند و در سراشیب خیابان پا تند کرد.
+ نوشته شده در دوشنبه پانزدهم مهر ۱۳۸۷ ساعت توسط مسعود تارانتاش
|